ما هر روز در زندگي روزمرهمان اتفاقات بسياري را ميبينيم و از كنار آنها به سادگي ميگذريم. هر روز اتفاقات بيشمار در اطرافمان ميافتد و ما بيتوجه به آنها به كارمان ادامه ميدهيم و اصلاً فراموش ميكنيم كه اتفاقي افتاده يا نه. آنقدر غرق زندگي معمولي و روزمره ميشويم كه حتي خودمان را فراموش ميكنيم. فراموش ميكنيم كه رنگ لباسمان چيست؟ فراموش ميكنيم كه آيا در خانه را قفل كردهايم يا نه، فراموش ميكنيم كه بايد ناهار يا چاي بخوريم. حتي گاهي اوقات آنقدر سرگرم كار هستيم كه وقتي سر بلند ميكنيم و به چشم همكارمان خيره ميشويم، اسمش را براي لحظهاي از ياد ميبريم.
اما زندگي ما سرشار از اين اتفاقات سادهاست؛ اتفاقاتي كه اگر خوب دركشان كنيم، ميتوانيم از زندگي تعبيري بهتر داشته باشيم و لذت زنده بودن را بيش از پيش درك كنيم.اين اتفاق ساده ميتواند خيرهشدن به پرندهاي كوچك باشد. ميتواند چشم دوختن به پرواز ناگهاني چرخريسكي باشد در حوالي ما، در ميان اين هواي دودگرفته. مسلما اين ماجرا يك اتفاق ساده است كه در ميان ازدحام كاري روزهايمان بارها ديده شدهاست و بيتفاوت از آن گذشتهايم. اين اتفاقي سادهاست؛ ساده اما بسيار دلنشين.
در اين روزهاي پردغدغه كه گاه خاكستري آسمان نگرانمان ميكند، هيچ كس اما فكر نميكند كه احياناً لحظهاي بايستد و به اين منظره زيبا توجه كند. همه ما عادت كردهايم اين ماجراها را در سبد اتفاقات روزمرهمان بگذاريم و با خود به خانه ببريم، شايد در آنجا و هنگام صرف شام يا نوشيدن چاي، براي شكستن سكوت هم كه شده، جملهاي بگوييم؛« اين روزها چقدر گنجشك ميبينم» و بعد دنباله اين حرف در لابهلاي سريالها و برنامههاي شبانگاهي تلويزيون گم شود. تنها همين اتفاق ساده ميتواند برايمان جذاب باشد اگر ديده شوند.
علاقه مندی ها (Bookmarks)